امان از تو
می گریم و مست می شوم از بوی کاهگل قدیمی که هنوز فراموشم نکرده است
وفا را بیاموز از مشتی گل و خاک که خدایی تا ابد پاک است و پاک
بر می گردم و به اطاقک کنار حیاط می نگرم لحظه های شاد با تو بودن را مرور می کنم
آن هنگام که با پیراهن نازک بر آستانه در ایستاده بودی و من صدا زدم
تنت را نبیند آفتاب
و تو گفتی ای آفتاب بتاب
بتاب تا ابد
تا گرم کنی محفل ما را
خندیدم و گفتم:در محفل ما رونق اگر نیست گفتی هست
و من باز خندیدم
شرم نکرد گنجشک نری و پیش چشمان ما پرده حیا را درید
من هم تقلید کردم
دست به تقلیدم خوب است
و تو با دستانت پاک کردی عرق شرم را از صورتم....خندیدم
یک نخ سیگار روشن کردم با زغال زیر کرسی
اولین پک را تو زدی
صدای سرفه های مکررت هنوز در گوشم هست
راستی چه شد که سیگار نفست را گرم نکرد
نه بهتر است بگویی چه شد که رفتی
به کجا
کی رفتی
شنیدم دخترکت پدرش را می جوید
نگران او نیستم نگران او نیستم
نگران نفس گرم توام
نگران زغال کرسی ام
نگران زندگی
نگران مردگی
نگران همه چیز
نا امیدم کردی